گزارش خطا در معنی کلمه 'expedient'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: مصلحت‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: مناسب‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: تهورامیز

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: مقتضی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, prove | become | consider sth, deem sth, think sth | find sth The government found it expedient to relax censorship a little. ADV. politically

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: noun contrived to meet an urgent need: It was only an expedient solution.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :