گزارش خطا در معنی کلمه 'bureaucracy'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 اقتصاد:: بروکراسی

واژگان شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: رعایت‌ تشریفات‌ اداری‌ بحد افراط‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: دیوان‌سالاری/تأسیسات اداری

واژگان شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: تاسیسات‌ اداری‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: بروکراسی

واژگان شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: بروکراسی

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun inflexible rules: Bureaucracy is a problem in China.

Simple Definitions

2 general::   noun administrative system ADJ. vast | government, state official rules and procedures ADJ. cumbersome, excessive, unnecessary VERB + BUREAUCRACY cut out, eliminate, reduce The organization has promised to eliminate cumbersome and unnecessary bureaucracy. | increase

Oxford Collocations Dictionary

3 general:: noun follows mindless needless procedures: Ideas get bogged down in red tape and bureaucracy.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :